-
سبک: راک مدت زمان: 00:04:28 حجم: تقریبا 3 مگابایت
-
موارد دیگر
-
متن این موزیک موجود نیست شما می توانید با ثبت متن موزیک این اثر از طریق وب سایت صدایاب به گسترش سایت ارسال متن این
اثر لطفا اینجا کلیک نمایید. توجه داشته باشید متن ها بعد از تایید مدیران نمایش داده خواهد شد
-
سبک: پاپ مدت زمان: 00:06:21 حجم: تقریبا 6 مگابایت
-
موارد دیگر
-
متن این موزیک موجود نیست شما می توانید با ثبت متن موزیک این اثر از طریق وب سایت صدایاب به گسترش سایت ارسال متن این
اثر لطفا اینجا کلیک نمایید. توجه داشته باشید متن ها بعد از تایید مدیران نمایش داده خواهد شد
-
سبک: تلفیقی مدت زمان: حجم: تقریبا 4 مگابایت
-
موارد دیگر
-
فقط تو میمونی با من، فقط تو می خندی زیبا کنار من بخون امشب، هزارون قصه تا فردا فقط تو می مونی با من، فقط تو می خندی زیبا کنار من بمون امشب، که شب با تو بشه فردا ای دختر شاه پریون، پاره ی تن، بنشین و بخون از سر شب قصه ی من خورشید منی، در دل کوه های بلند در دلهره ی کوه بلند، گرم بخند. فقط تو میمونی با من، فقط تو می خندی زیبا کنار من بخون امشب، هزارون قصه تا فردا ای در تن من، متن تمنا همه تو ای در شب من، شاعر شیدا همه تو خورشید منی، در دل کوه های بلند در دلهره ی کوه بلند، گرم بخند فقط تو می خندی با من، فقط تو می خونی زیبا کنار من بخون امشب، هزارون قصه تا فردا فقط تو می مونی با من، فقط تو می خندی زیبا کنار من بمون امشب، که شب با تو بشه فردا
-
سبک: شعرخوانی مدت زمان: 00:12:11 حجم: تقریبا 7 مگابایت
-
موارد دیگر
-
فال من را بگیر و جانم را من از این حال بی کسی سیرم دستِ فردای قصه را رو کن روشنم کن چگونه می میرم حافظ از جام عشق خون می خورد من هم از جام شوکران خوردم او جهاندارِ مست ها می شد من جهان را به دوش می بردم مست و لایعقل از جهان بیزار جامی از عشق و خون به دستانم او خداوند می پرستان شد من امیر القشون مستانم حالِ خوبی نبود آدم ها زیر رودِ کبود خوابیدم هرچه چشمش سرِ جهان آورد همه را توی خواب می دیدم من فقط خواب عشق را دیدم حس سرخورده ای که نفرین شد هر کسی تا رسید چیزی گفت هر پدر مُرده ابن سیرین شد من به تعبیر خواب مشکوکم هر کسی خواب عشق را دیده است صبح فردای غرق در کابوس رو به دستان قبله خوابیده است مردم از رو به رو ،دَهن دیدند مردم از پشت سر، سخن چیدند آسمان ریسمانمان کم بود هی نشستند و رشته ریسیدند نانجیبیِ عشق در این است مردِ مفلوک و مُرده می خواهد نانجیبیِ عشق در این است دامنِ دست خورده می خواهد من به رفتار عشق مشکوکم در دلِ مشتِ بسته اش چیزی ست رویِ رویش شکوهِ شیراز است پشتِ رویش قشونِ چنگیزی ست من به رفتار عشق مشکوکم مضربی از نیاز در ناز است در نگاهش دو شاهِ تاتاری پشتِ پلکش هزار سرباز است مردِ از خود گذشته ای هستم پایِ ناچارِ مانده در راهم هم نمی دانم آنچه می خواهی هم نمی دانم آنچه می خواهم ناگزیر از بلندِ کوهستان ناگریز از عمیقِ دریایم اهل دنیای گیج در اما گیجِ دنیای اهلِ آیایم سهروردی منم که در چشمت شیخِ اشراق و نورِِ غم دیدم هم قلندر شدم که در کشفت سر به راه تو سر تراشیدم خانِ والای خانه آبادم زندگی کن مرا،خیابان را این چنین مردِ داستان باشی می کُشی خوش نویسِ تهران را مرگِ شعبانِ جعفری هستم امتدادِ هزاردستانم لشکرم یک جهان شش انگشتی ست من امیر القشون مستانم قلبم اندازه ی جهانم شد شهرِ افسرده ای درونم بود خونِ انگورهای تَفتیده قطره قطره جای خونم بود شهرِ افسرده ای درونم بود خالی از لحظه های ویرانی جاده ها از سکوت آبستن شهرِ تنهای واقعا خالی توی تنهاییِ خودم بودم یک نفر آمد و سلامی کرد توی این شهرِ خالی از مردم یک نفر داشت کودتا می کرد یک نفر داشت زیر خاکستر آتشی تازه دست و پا می کرد من به تنهاییِ خودم مومن یک نفر داشت کودتا می کرد یک نفر مثل من پُر از خود شد یک نفر مثل زن پُر از زن شد از همان جاده ای که آمد رفت رفت و اندوهِ برنگشتن شد کار و بارِ غزل که راکد بود کار و بارِ ترانه هم خونی ست آسمان در غزل که بارانی ست آسمون تو ترانه بارونی ست دست و پاتو بکِش،برو گمشو این پسر زندگی نمی فهمه واسه مردای گرگ دونه بریز این خر از کُره گی نمی فهمه تو سرش غیرِ شعر چیزی نیست مُرده شورِ کتاب و شعراشو می گه دنیا همش غم انگیزه گُه بگیرن تمومِ دنیاشو گُه بگیرن منو،برو بانو واسه مردای زندگی زن شو واسه من لای جرز،اتاق خوابه گاوِ مردای گاوآهن شو من کنار تو ریز می مانم تو کنارم درشت خواهی شد من نجیبانه بوسه خواهم زد نانجیبانه مشت خواهی شد اقتضای طبیعتت این است به وجود آمدی که زن باشی به وجود آمدی بسوزانی دوزخی پشتِ پیرهن باشی به وجود آمدم که داغت را پشتِ دستان خود نگه دارم مثل دنیای بعد از اسکندر تختِ جمشیدِ بعد از آوارم تختِ جمشیدِ بعد از آوارم سر ستون های من ترَک خوردند بعدِ بارانِ تیر باریدن هرچه بود و نبود را بردند شعرِ آتش به جان نفهمیدی ماجرا مثل روز روشن بود قاتل روزهای سرسبزم بدتر از این همه تبر،زن بود قبله ی تاک های مسمومم ناخداوندِ مِی پرستانم لشکرم رو به خمره می رقصند من امیر القشون مستانم چشم و هم چشمِ من خیابانی ست که تو را باشکوه می سازد که مرا مثل کاه می بیند که تو را مثل کوه می سازد مثل کوهی درشت و محکم باش مثل فاتح نگاه خواهم کرد آنقَدَر اَنگِ ننگ خواهم زد دامنت را سیاه خواهم کرد روی دستان خویش می مانی پای این قصدِ شوم خواهی مُرد که رکَب از تو خورده باشم این آرزو را به گور خواهی برد سر بچرخان و باز جادو کن مالِ دنیای خر شدن هستم بوسه ها را به جان من انداز مردِ این جنگِ تن به تن هستم چشم و لب های نیمه بازت را ماهِ غرقابِ نور می بوسم من زمینی،تو آسمانی را از همین راه دور می بوسم این که اَلابرَه دو چشمت شد زیر پای هزار اَلفینم هم خودم قاضیَم،خودم حکمم هم هلاکیده ی اَبابیلم پشتمان طرحِ نقشه هایی است پشتِ هر طرح،دست در کار است تا دهان مفت و گوش ها مفتند پشتمان حرفِ مفت بسیاراست
-
سبک: پاپ مدت زمان: حجم: تقریبا 3 مگابایت
-
موارد دیگر
-
فصل های پیش از اینم ابر داشت بر کویرم بارشی بی صبر داشت پیش از اینها آسمان گلپوش بود پیش از اینها یار در آغوش بود اینک اما عدهای آتش شدند بعد کوچ کوه ها آرش شدند از بلند از حلق آویزها آهنگ اخراجی ها 3 از بهنام صفوی قلبهای مانده در دهلیزها بذرهایی ناشناس و گول و گند از میان خاک و خون قد میکشند بعضی از آنها که خون نوشیدهاند ارث جنگ عشق را پوشیدهاند عدهای حسن القضاء را دیده اند عدهای را بنزها بلعیده اند بزدلانی کز هراس ابتر شدند از بسیجیها بسیجی تر شدند آهنگ اخراجی ها 3 از بهنام صفوی ای بی جان ها دلم را بشنوید اندکی از حاصلم را بشنوید توچه میدانی تگرگ و برگ را غرق خون خویش، رقص مرگ را تو چه میدانی که رمل و ماسه چیست بین ابروها رد قناسه چیست تو چه میدانی سقوط پاوه را عاصمی را باکری را کاوه را هیچ می دانی مریوان چیست هان آهنگ اخراجی ها 3 از بهنام صفوی هیچ میدانی که چمرانکیست هان هیچ میدانی بسیجی سر جداست هیچ میدانی دو عیجی در کجاست این صدای بوستانی پرپر است این زبان سرخ نسلی بی سر است تو چه می دانی، چه می دانی، چه… چون از این دریا نبردی شبنمی با همانهایم که در دین غش زدند ریشه اسلام را آتش زدند با همانهاکز هوس آویختند زهر در جام خمینی ریختند پای خندقها احد را ساختند خون فروشی کرده خود را ساختند آهنگ اخراجی ها 3 از بهنام صفوی زندههای کمتر از مردارها با شما هستم، غنیمت خوارها بذر هفتاد و دو آفت در شما بردگان سکه لعنت بر شما باز دنیا کاسه خمر شماست باز هم شیطان اولی الامر شماست آهنگ اخراجی ها 3 از بهنام صفوی شوکران کردند در کام علی باز آیا استخوانی در گلوست باز آیا خار در چشمان اوست ای شکوه رفته امشب بازگرد این سکوت مرده را درهم نورد از نسیم شادی یاران بگو از شکست حصر آبادان بگو از شکستن از گسستن از یقین آهنگ اخراجی ها 3 از بهنام صفوی از شکوه فتح در فتح المبین از شلمچه، فاو از بستان بگو از شکوه رفته از مهران بگو از همانهایی که سر بر در زدند روی فرش خون خود پرپر زدند شب شکاران سحر اندوخته از پرستوهای در خود سوخته زان همه گلها که می بردی بگو از بقایی از بروجردی بگو پهلوانانی که سهرابی شدند از پلنگانی که مهتابی شدند ای جماعت جنگ یک آیینه است هفته تاریخ را آدینه است لحظه ای از این همیشه بگذرید آهنگ اخراجی ها 3 از بهنام صفوی اندرین آیینه خود را بنگرید عشق بود و داغ بود و سوز بود آه گویی این همه دیروز بود اینک اما در نگاهی راز نیست درگلویی عقده آواز نیست تیردان پرتیر و تیرانداز نیست نسل های جاودان فانی شدند شعرها هم آنچه می دانی شدند روزگاران عجیبی آمدند نسل های نانجیبی آمدند ابتدا احساس هامان ترد بود ابتدا اندوهامان خرد بود رفته رفته خنده ها زاری شدند زخم هامان کم کمک کاری شدند خواب دیدم دیو بیعار کبود در مسیل آرزوها خفته بود خواب دیدم برفها باقی شدند لحظههای مرده ام ساقی شدند ای شهیدان دردها برگشته اند روزهامان را به شب آغشتهاند فصل هامان گونهای دیگر شدند چشمهامان مست و جادوگر شدند روحهامان سخت و تن آلودهاند آسمانهامان لجن آلودهاند هفته ها در هفته ها گم میشوند وهمها فردای مردم میشوند فانیان وادی بی سنگری تیغ ها مانده در آهنگری حاصل آن ماجراها حیرت است میوة فرهنگ جبهه عشرت است حاصل آغازها پایان شده است میوة فرهنگ جبهه نان شده است شعله ها سردیم ما، سردیم ما رخصتی، شاید که برگردیم ما یسطرونهم رفت و ما نون ماندهایم بعد لیلا باز مجنون ماندهایم پشت آغازی که اقیانوس شد در سکوت خویش جیحون ماندهایم فاتحان رفتند و پای برجها در تکاپوی شبیخون ماندهایم بعد اتمام بیابانها هنوز ما بیابانگرد و مجنون ماندهایم بحر مرداب است بی امواج،آی عشق یک شوخی است بی حلاج، آی یک نفر از خویش دلگیر است باز یک نفر بغضش گلوگیر است باز زخمیام، اما نمک… بی فایده است درد دارم، نی لبک… بی فایده است عاقبت آب از سر نوحم گذشت لشگر چنگیز از روحم گذشت جان من پوسید در شبغارهها آه آی خمپارهها، خمپارهها
-
سبک: پاپ مدت زمان: 00:04:29 حجم: تقریبا 11 مگابایت
-
موارد دیگر
-
دستان مرا بگیر و رد کن از پچ پچ کوچه های بن بست نامت وسط ستایش عشق از روز الست بوده و هست ای پادشه نیاز دستان اعجاز طواف ماه و خورشید سرخ است هنوز آسمان از خونی که به فرق کوفه پاچید بیراهه نمی روم اگر باز چشم تو چراغ را باشد ماه تو اگر بتابد ای عشق بگذار شبم سیاه باشد من من رو به تمام خلق گفتم ای بغض غریب دردمندان باید که شهید آسمان بود در برزخ حرص نان و دندان باید هیجان رود باشی تا غربت سنگ را بفهمی باید لب روزه خون بنوشی تا سفره ی تنگ را بفهمی ای تاج سر تمام گیتی ای نام بلند اسم اعظم هی بال رسیدن به لاهوت ای چار گل شکوه سبزم ای کوه تورا به درد پهلو ، ای ابر تورا به چا ای ابر تورا به چاه سوگند ، ای ماه تورا به فرق خونین ای قبله تورا به راه سوگند من بی سر و پا نیازمندم تا دست تورا بگیرمش دست دستان مرا بگیر و رد کن از پچ پچ کوچه های بن بست من بی سر و پا نیازمندم تا دست تورا بگیرمش دست دستان مرا بگیر و رد کن از پچ پچ کوچه های بن بست
-
سبک: رپ مدت زمان: 00:17:39 حجم: تقریبا 9 مگابایت
-
موارد دیگر
-
وقتی که واسه خودت میکنی دو دوتا چهار تا … حساب کتاب بهت میگه حالا بدو با چهار پا … میفهمی با چند تا ضرب و تقسیم… باید جلو پول فرود بیای سر به تعظیم … تو دیگه نمیشه بزاری رو این جمله سرپوش… انگار پولو بستن به دمه خرگوش … صبحه زوده دیروز که جمعه بوده… بلند شدی ز جا و کلی حرفه مونده تو دل… چشمه نیمه بازه تو میگه دیگه حاضر شو که دیره … رسید سپیده دیگه عازم شو… خود تو خوب… میدونی طول و عرضه زندگی یه چیزه… که اونم پولو ارزه… حرفه تلخیه ولی بدون به مولا راست میگم… ببین آدما جلویه کیا دولا راست میشن… چون که اون رئیسه و تو کارمندی… مثله یه ماشینی که تو واسش یه باربندی… ممکنه که دیگه حرفه دلت خونده نشه.. تو دوره ای که کسی نمیده خون به پشه … باید سعی کنی که با یک نبوغ قشنگ… حق تو یه جور بگیری از حقوق بشر… گیجه گیجی…به یک نقطه خیره میشی… تو فکر اینکه آیا سره کار میشه پیچید؟ نه…نباید بدی تو روزو از دست… میدونم که کار سخته وقتی روح خستست… ولی خوب…تو این وضعه کیش میشی… و تو این شطرنج اگه نجنبی کیش میشی… خو هرکی مایه داره باشه خوب تو کیش میشی؟ چرا فقط همش منو تو دمه کیش میشیم؟ ضعیفو پوچی…ولی ضریبه هوشی…میگه کمی بکوشی… دیگه دمیده خورشید … میره همین که جوشید… شیرت…کمی بنوشی… دیگه سریع بپوشی… دیره…همین…به گوشی… اینه… خیابونه خشن پر از دود و شلوغو تنگ… نگاهایه بد به هم که یعنی شروعه جنگ… چندنفر میان میگن که اقا باشه ول کن… اگه نه که با صورت میری تو باجه تلفن… هه… کلی بدو بیراه بارت شد… با اعصابه خورد سر کارت وارد شو… اسم کاره…اسمشه که ژست داره… فقط فکرت اینه نشی زیره قسط پاره… کدوم کار؟کدوم مشتری ؟تو سر خوش بری… جز اینکه نخ لباستو دوره انگشت بپیچی… اونیم که میاد تو میبینی باچشمه خیره… گدا بود …یاخواسته ازت آدرس بگیره… کار تعطیل…خسته …بارو بندیل بسته… انگار که تویه دله کوه یه غار کندی… کسره وقت نمیده به تو یه استراحت… زندگی واست شده یه دو یه استقامت… خیلی دوست داری تا خونتون یه دربست بگیری… گوله برسی خونه…بخوابی…در اصل بمیری… شرایطش نیس …پس واسه چی واستادی؟ خطی هارو بغل کن…آزادی آزادی… تو راه خونه با فکره مشغولو هزار استرس… که نکنه فردا گاوت هشت قلو بزاد و… وقته رعدو برقه قلبه و جزرو مده منه و… وضه من بده…چون که قبضه برق اومده …. باید…قبض و پولتو با کش ببندی… باهاش خدافظی کنیو بهش بخندی… اینه تنها راهه خنده تویه قشره غمگین … و البته که یه دیوونه ای تو چشمه هرکی…
-
سبک: رپ مدت زمان: حجم: تقریبا 4 مگابایت
-
موارد دیگر
-
وقتی که واسه خودت میکنی دو دوتا چهار تا ... حساب کتاب بهت میگه حالا بدو با چهار پا ... میفهمی با چند تا ضرب و تقسیم... باید جلو پول فرود بیای سر به تعظیم ... تو دیگه نمیشه بزاری رو این جمله سرپوش... انگار پولو بستن به دمه خرگوش ... صبحه زوده دیروز که جمعه بوده... بلند شدی ز جا و کلی حرفه مونده تو دل... چشمه نیمه بازه تو میگه دیگه حاضر شو که دیره ... رسید سپیده دیگه عازم شو... خود تو خوب... میدونی طول و عرضه زندگی یه چیزه... که اونم پولو ارزه... حرفه تلخیه ولی بدون به مولا راست میگم... ببین آدما جلویه کیا دولا راست میشن... چون که اون رئیسه و تو کارمندی... مثله یه ماشینی که تو واسش یه باربندی... ممکنه که دیگه حرفه دلت خونده نشه.. تو دوره ای که کسی نمیده خون به پشه ... باید سعی کنی که با یک نبوغ قشنگ... حق تو یه جور بگیری از حقوق بشر... گیجه گیجی...به یک نقطه خیره میشی... تو فکر اینکه آیا سره کار میشه پیچید؟ نه...نباید بدی تو روزو از دست... میدونم که کار سخته وقتی روح خستست... ولی خوب...تو این وضعه کیش میشی... و تو این شطرنج اگه نجنبی کیش میشی... خو هرکی مایه داره باشه خوب تو کیش میشی؟ چرا فقط همش منو تو دمه کیش میشیم؟ ضعیفو پوچی...ولی ضریبه هوشی...میگه کمی بکوشی... دیگه دمیده خورشید ... میره همین که جوشید... شیرت...کمی بنوشی... دیگه سریع بپوشی... دیره...همین...به گوشی... اینه... خیابونه خشن پر از دود و شلوغو تنگ... نگاهایه بد به هم که یعنی شروعه جنگ... چندنفر میان میگن که اقا باشه ول کن... اگه نه که با صورت میری تو باجه تلفن... هه... کلی بدو بیراه بارت شد... با اعصابه خورد سر کارت وارد شو... اسم کاره...اسمشه که ژست داره... فقط فکرت اینه نشی زیره قسط پاره... کدوم کار؟کدوم مشتری ؟تو سر خوش بری... جز اینکه نخ لباستو دوره انگشت بپیچی... اونیم که میاد تو میبینی باچشمه خیره... گدا بود ...یاخواسته ازت آدرس بگیره... کار تعطیل...خسته ...بارو بندیل بسته... انگار که تویه دله کوه یه غار کندی... کسره وقت نمیده به تو یه استراحت... زندگی واست شده یه دو یه استقامت... خیلی دوست داری تا خونتون یه دربست بگیری... گوله برسی خونه...بخوابی...در اصل بمیری... شرایطش نیس ...پس واسه چی واستادی؟ خطی هارو بغل کن...آزادی آزادی... تو راه خونه با فکره مشغولو هزار استرس... که نکنه فردا گاوت هشت قلو بزاد و... وقته رعدو برقه قلبه و جزرو مده منه و... وضه من بده...چون که قبضه برق اومده .... باید...قبض و پولتو با کش ببندی... باهاش خدافظی کنیو بهش بخندی... اینه تنها راهه خنده تویه قشره غمگین ... و البته که یه دیوونه ای تو چشمه هرکی...
-
سبک: شعرخوانی مدت زمان: حجم: تقریبا 0 مگابایت
-
موارد دیگر
-
قش یک مردِ مرده در فالت توی فنجانِ مانده بر میزم خط بکش دورِ مرد دیگر را قهوهات را دوباره میریزم زندگی از دروغ تا سوگند خسته از زیر و روی رو در رو زیر صورت هزارها صورت خسته از چهرههای تو در تو چشم بستی به تخت طاووسم در اتاقی که شاه من بودم مرد تاوان اشتباهت باش آخرین اشتباه من بودم ... چشم وا کردم از تو بنویسم لای در باز و باد میآمد از مسیری که رفته بودی داشت موجی از انجماد میآمد مفت هم بوسهام نمیارزد ... وای از این عشقهای دو زاری هی فرار از تو سوی خود رفتن آخ از این مردهای اجباری مثل ماهی معلق از قلاب زیر بار الاغها مردن بر چلیبهای تختها مصلوب با خودت در اتاقها مردن زندگی از دروغ تا سوگند خسته از زیر و روی رو در رو زیر صورت هزارها صورت خسته از چهرههای تو در تو بیگناه از شکنجهها زخمی پشت هم اتهامها خوردن هق هق از درد و الکن از گفتن انتهای کلام را خوردن ... غرقِ در موجهای پیشامد گوشهی گوشهای دور از من پشت سکان خدا نشست اما باز هم ناخدا پرستیدن ... دل به دریای هرچه باداباد قایقم را به بادها دادم ناگزیر از گریز از ماندن توی شیب مسیر افتادن بادبان پاره ، عرشه بیسکان قایقم رفت و قبل ساحل مرد پیکرش داشت وقت جان کندن روی گِلها تلو تلو میخورد دستم از هرچه هست کوتاه است از جهان قایقی به گِل دارم بشنو ای شاهگوش ماهیها دل اگر نیست درد و دل دارم چشم وا کردم از تو بنویسم لای در باز و باد میآمد از مسیری که رفته بودی داشت موجی از انجماد میآمد با زبان ، با نگاه ، با رفتن زخم جز زخمهای کاری نیست پای اگر بود ، پای رفتن بود دست اگر هست دست یاری نیست از کمرگاه چلّهها رفتند از پی تیرها نباید گشت چشم بردار علیرضا بس کن! از کمان رفته برنخواهد گشت.. آسمان ، هیچِ سربلندی بود از صعودی که نیست افتادم لااقل با تو بال وا کردم زندگی را اگر هدر دادم استخوان وفا به دندانم زوزه از سوز مثل سگ مردن زندگی چوب لای چرخم کرد پشت پا ، پشت استخوان خوردن لاشهی باد کردهای بودم آمد از رو به رو ، ولی نشناخت ... صورتی که دوستش میداشت چهره چرخاند و تف زمین انداخت این منم ، مرد تا همین دیروز مرد پابند آرزوهایت مرد یک عمر کودکی کردن لابلای بلند موهایت خاطرت هست روزگارم را ؟ جایگاه مقدسی بودم وزن یک عشـــق روی دوشم بود من برای خودم کسی بودم ... من برای خودم کسی هستم! دور و بر خورده عشق هم کم نیست آن که دل از تو برد ، هرکس هست بند انگشت کوچکم هم نیست میشد از وِردهای کولیها با دعا و قسم طلسمت کرد میشد آن سیب سرخ جادو را از تو پنهان و با تو قسمت کرد میشد از خود بگیرمت اما زور بازو به دستهایم نیست میشد از رفتنت گذشت اما جان در اندازههای پایم نیست زندگی سرد بود اما خب خانه و سقف و سایه ای هم بود گهگداری نوشتهای چیزی از قلم دست مایه ای هم بود زندگی سرد بود ، اما عشق میتوانست کارگر باشد میتوان قطب را جهنم کرد پای دل در میان اگر باشد خواب دیدم که شعر و شاعر را هر دو را در عذاب میخواهی از تعابیر خوابها پیداست خانهام را خراب میخواهی خانهام را خراب میخواهی؟ دست در دست دیگری برگرد دست در دست دیگری برگرد خانهام را خراب خواهی کرد.. دیگر ای داغ دل چه میخواهی؟ از چنین مرد زیر آواری رد شو از این درخت افتاده میتوانی که دست برداری لحن آن بوسههای ناکردهست بیتها را جدا جدا کردهست گفته بودی همیشه خواهی ماند سنگ بارید، شیشه خواهی ماند گفته بودی ترک نخواهی خورد دین و دل از کسی نخواهی برد گفته بودی عروس فردایی.. با جهانم کنار میآیی گفته بودی دچار باید بود مرد این روزگار باید بود گفته بودی بهار در راه است ماه باران سوار در راه است گفته بودی ... ولی نشد انگار دست از این کودکانهها بردار ! گفته بودم نفاق میافتد اتفاق ، اتفاق میافتد گفته بودم شکست خواهم خورد از تو هم ضربهشست خواهم خورد گفته بودم در اوج ویرانی از من و خانه رو بگردانی هرچه بود و نبود خواهد مرد مرد این قصه زود خواهد مرد ماجرا زخم و داستانها درد نازنین ! پیچ قصه را برگرد نازنین قصهها خطر دارند نقشها نقشه زیر سر دارند.. نازنین راه و چاه را گفتم آخر اشتباه را گفتم گفتم اما عقب عقب رفتی شب شنیدی و نیمهشب رفتی ... دیدی آخر نفاق هم افتاد؟ اتفاق از اتاق هم افتاد از اتاقی که باز تنها ماند پر کشیدی و لای در واماند چشم وا کردم از تو بنویسم لای در باز و باد میآمد از مسیری که رفته بودی داشت موجی از انجماد میآمد با دعاهای پشت در پشتم باید این درد مختصر میشد حرفها را به کوه میگفتم قلبش از موم نرمتر میشد! بین این ماههای هرجایی ماه من در محاق میافتد قصه در خانه پیش میآید اتفاق از اتاق میافتد در اتاقی که پیش از اینها در سرت فکر و ذکر رفتن داشت در اتاقی که روی کاشیهاش پشت پاهات آرزو میکاشت ! لای دیوارها چروکیدم در نمایی که تنگتر میشد هرچه این دوربین جلو میرفت مرگ من هم قشنگتر میشد خارج از قسمتی که من باشم در اتاقی که ضرب در مردم نان از این سفره دور خواهد شد ده طرف داس و یک طرف گندم نقش یک مرد مرده در فالت توی فنجان مانده بر میزم خط بکش دور مرد دیگر را قهوهات را دوباره میریزم چشم بستی به تخت طاووسم در اتاقی که شاه من بودم مرد تاوان اشتباهت باش آخرین اشتباه من بودم دردسرهای ما تفاوت داشت من سرم گرم پای بستن بود نقشهها میکشید چشمانت چشمها چشم دل شکستن بود در نگاهت اتاق زندان است این طرف سفرههای اجباری آن طرفتر بساط خود خوردن هر طرف حکم دیگر آزاری غوطهور در سیاه شب بودم صبح فردای آنچه را دیدم در خیالم نرفته برمیگشت هم تو را ، هم مرا ، نبخشیدم جای پاهای خیس از حمام تا اتاقی که رفتنت را رفت یک قدم مانده بود تا برگرد یک قدم مانده تا تنت را .. رفت چشم وا کردم از تو بنویسم لای در باز و باد میآمد از مسیری که رفته بودی داشت موجی از انجماد میآمد رفتهای کوله پشتیات هم نیست رفتی اما اتاق پا برجاست گیرم از یاد هردومان هم رفت خاطرات چراغ پا برجاست شاهدان حرفهای پنهانند آن چراغی که تا سحر میسوخت گوش خود را به حرف ما میداد چشم خود را به چشم ما میدوخت لای در باز و سوز میآمد قلبم آتشفشانی از غم بود عقدهها حس و حال طغیان داشت کنج پاگرد ، یک تبر هم بود زیر پلکم تگرگ باران بود در اتاقم هوا که ابری شد رو و آیینه ، حرصها خوردم کینهام سینهی ستبری شد رو به برفی سپید میرفتم رد پاهات رو به خون میرفت مثل گرگی که بوی آهو را .. عطر موهات ، تا جنون میرفت .. با نگاهی دقیق میگشتم هی به دنبال جای پا بودم ذهن هر آنچه بود را خواندم لای جرز نشانهها بودم تا نگاهی به پشت سر کردم پشت هر جای پا درختی بود این درختان هویتم بودند من ، تبر ، انتخاب سختی بود .. ترسم از مرگ بیشتر میشد تا تبر روی دوش چرخاندم هر درختی که ضربهای میخورد زیر آوار درد میماندم توی هر برگ ، هم تو ، هم من بود ساقهها ، ساق پای ما بودند آن تبر حکم قتل ما را داشت این درختان به جای ما بودند ...
-
سبک: پاپ مدت زمان: 00:06:02 حجم: تقریبا 4 مگابایت
-
موارد دیگر
-
یه عمری رو لبهام پر از خنده بود تا کی باید این نقشو تمرین کنم یا هر ساله تحویل بگم پیشمی تا کی باید این فکرو تلغین کنم دارم دردو دل میکنم گوش کن چه قدر حرف دارم که خالی بشم چه حرفایی رو تو خودم ریختم ببین از نبود تو چی میکشم دارم دردو دل میکنم گوش کن چه قدر حرف دارم که خالی بشم چه حرفایی رو تو خودم ریختم ببین از نبود تو چی میکشم میگن سایه من شبیه تؤ آره تکیه گاهم همین سایه بود ولی از همون بچه گی درد من نگاهای سنگین همسایه بود ته هر زمستون یه هفته به عید یه چیزی تو این سینه چنگ میزنه شاید ترکشای که سهم تو شد یکیشون هنوز کنج ذهنه من تو این سالهایی که بی تو گذشت همش با خودم از تو حرف میزنم من از آخرین لمس آغوش تو هنوز بوی باروت میده تنم هنوز بوی باروت میده تنم شاید یادمون نیست اون موقعها توی خونه موندن که کاری نبود یا رقصت میونه یه میدون مین واسه عکسای یادگاری نبود یه مشت گل میارم سر خاک تو که تو حس کنی دنیا تو مشتمه دوباره به خوابم بیا حس کنم وجودت هنوز مثل کوه پشتمه دوباره به خوابم بیا حس کنم وجودت هنوز مثل کوه پشتمه مس بچها هی زمین خوردمو رو پاهای خستم بلند میشدم کی مردونگی رو بهم یاد داد که از بچه گی مرد بر اومدم من از بچگی مرد بر اومد ته هر زمستون یه هفته به عید یه چیزی تو این سینه چنگ میزنه شاید ترکشای که سهم تو شد یکیشون هنوز کنج ذهنه من تو این سالهایی که بی تو گذشت همش با خودم از تو حرف میزنم من از آخرین لمس آغوش تو هنوز بوی باروت میده تنم هنوز بوی باروت میده تنم